• تاریخ: مرداد ۱۷, ۱۳۹۷
  • شناسه خبر: 7747

ماموران شهرداری مزاحم کسب و کارم نشوند

پیام ملّت– «سجاد مایلی» را همه می شناسند، بخصوص روزنامه خوان ها!. برای فروش روزنامه از صبح زود در مرکز شهر مشغول کار می شود. « خبرورزشی» خوان است و ملی پوش معلول تکواندو و تنیس روی میز. با فروش روزنامه خرجی خانه را ...

پیام ملّت– «سجاد مایلی» را همه می شناسند، بخصوص روزنامه خوان ها!. برای فروش روزنامه از صبح زود در مرکز شهر مشغول کار می شود. « خبرورزشی» خوان است و ملی پوش معلول تکواندو و تنیس روی میز. با فروش روزنامه خرجی خانه را درمی آورد و دوست دارد، روی پای خودش ایستد. از نامردی ها در ورزش گله دارد و می گوید حق ام را خورده ام.

پای درد دل های خودمانی او نشسته ایم:

چرا روزنامه فروش شدی؟

از سر بیکاری!. یک روز به دکه سبزه میدان مراجعه کردم و موضوع را با دکه دار درمیان گذاشتم. او هم راهنمایی کرد و من از آن روز روزنامه می فروشم.

قبلا چه کاره بودی؟

لبنیاتی کار می کردم.

حقوقش به صرفه بود؟

نه!. ماهی ۱۰۰ هزار تومان می گرفتم که با دخل و خرج همخوانی نداشت.

چند ساله روزنامه می فروشی؟

۵ سال میشه تقریبا.

بیمه هستی؟

۴ سال میشه روی هم رفته که بیمه ام.

از درآمد فروش روزنامه راضی هستی؟

بد نیست. بهتر از کارگر لبنیاتی بودن است.

کدوم روزنامه ها را می فروشی؟

جام جم، دنیای اقتصاد و همشهری

فروش خوبی دارند؟

بد نیست!.

بیشتر کجاها می فروشی؟

بانک ها،پاساژها و خیابان های مرکز شهر.

کدوم روزنامه رو می خونی؟

خبرورزشی.

ورزش می کنی؟

بله!. تکواندو،تنیس روی میز، دوچرخه سواری و فوتبال.

شنیدم مدال های رنگارنگ کسب کردی. درسته؟

۲۸ مدال دارم که از این تعداد ۲۰ مدال طلا است. عضو تیم ملی تکواندو و تنیس روی میز معلولان هم بوده ام.

معلولیت شما از چه نوعی است؟

از ناحیه دست معلوم هستم.

دوست داشتی، بازی های آسیایی اعزام بشی؟

من حقم بود به این بازی ها بروم. منتها مربی مانع من شد. رقیب من که چند شکست داده بودم را به جای من فرستاد.

چرا؟

نمی دانم!. گفت معلولیت ات به شرایط نمی خورد. حاضر بودم باز هم با او مسابقه بذارند که نشد.

پدرت چه کاره است؟

بنا است.

کجا ساکن هستی؟

قبلا چهارراه پایین ولی الان گلشهر.

مسیرت تا محل های فروش روزنامه دور نیست؟

چرا!. ولی هر روز با ون های ایستگاهی می آیم و با دوچرخه و دستی روزنامه می فروشم.

روزی چند ساعت روزنامه می فروشی؟

صبح از ساعت ۷ و سی دقیقه تا ۳ و نیم بعد از ظهر.

چرا کار می کنی؟

خرجی خانه را دربیاورم. هزینه ها بالا رفته و با مستمری۱۵۰ هزار تومانی ماهانه بهزیستی چرخ زندگی نمی چرخد.

دوست نداری، کار دیگه ای شروع کنی؟

کار بازاریابی پیشنهاد شده بود که قبول نکردم.

چند تا خواهر و برادر هستید؟

۴ برادر و ۲ خواهر. آنها ازدواج کرده اند.

تا به حال خواستگاری رفتی؟

دو بار این اتفاق افتاد و البته هر بار خواستم، با خانواده بروم، قسمت نشد!.

ناهار کجا می خوری؟

جایی خلوت با نان و پنیر که غذای سالم است، ناهار می خورم

اذیتت نمی کنند؟

مامورهای شهرداری اذیت ام می کنند.

چرا؟

دوست ندارند من در شهر روزنامه بفروشم و می گویند باید در سبزه میدان روزنامه بفروشم.

شما چه می گویید؟

چند بار مزاحم شدند و در جواب گفتم، کاسب هستم.

عصرها کار خاصی می کنی؟

ورزش می کنم. با دوستان تنیس روی میز و یا فوتبال هم بازی می کنم.

درس خوانده ای؟

تا دیپلم.

دوست داری بازم، ادامه تحصیل بدی؟

نه!. مدرک به دردم نمی خورد.

الان سبزه میدان تا چهارراه تردد کمتر شده است. تاثیر در بازار فروش روزنامه داشته است؟

بله !.  از کاسبی افتاده ام.

حرف آخر؟

از من در ورزش حمایت کنند. خیلی دوست داشتم به بازی های آسیایی بروم؛ اما حقم را خوردند. ماموران شهرداری مزاحم کسب و کارم نشوند.

 

 

 

 

 

نام:

ایمیل:

نظر:

لطفا توجه داشته باشید: نظر شما پس از تایید توسط مدیر سایت نمایش داده خواهد شد و نیازی به ارسال مجدد نظر شما نیست