• تاریخ: مرداد ۱۸, ۱۳۹۷
  • شناسه خبر: 7769

دستانی با عطر کاغذ و قلم

راحله سعادتی خمسه- از زمان سلطنت محمد رضا شاه پهلوی روزنامه می فروخت. در بین سال های ۲۴تا۲۵ و با ظهور فرقه دموکرات آذربایجان از روزنامه فروشی محروم شد. پس از سقوط این فرقه دوباره فروش روزنامه کسب و کارش شد. سالیان سال آش ...

راحله سعادتی خمسه- از زمان سلطنت محمد رضا شاه پهلوی روزنامه می فروخت. در بین سال های ۲۴تا۲۵ و با ظهور فرقه دموکرات آذربایجان از روزنامه فروشی محروم شد.

پس از سقوط این فرقه دوباره فروش روزنامه کسب و کارش شد. سالیان سال آشوب ها،جنگ ها و دست آخر انقلاب و جنگ ایران و عراق را دید و با گوشت و پوست لمس کرد و زخمی ترین شد.

او را می شناسی؟!. همه زنجان او را می شناسند و می شناختند و همه روزنامه خوان ها و کتاب خوان های شهر،سبزه میدان ،دکه کوچک و زیبا پاتوق روشنفکران و سیاسیون شهر در سال های سیاه و خاکستری و گاها سفید ایران، پدران و پدر بزرگان این خاک این کهنه سجل آداب دان و مهربان زنجان قدیم را خوب می شناختند.« حاج صمد سعادتی خمسه» خادم پیر مطبوعات استان زنجان را می گویم.

وقتی با آن نگاه نافذ و تیزش مواجه می شدی، گویی تمامیت وجودت را با درون و بیرونت می شناسد. چشمانش سبزی دشت و آبی آسمان با نوری از جنس آب روان با هم در آمیخته بود و گویی تمام زیبایی های هستی در نگاه معصوم و پاکش جلوه گری می کرد.

مهربان بود و بی ریا با تمام علمی که به دنیای پیرامونش داشت و ذهن جادوییش گنجینه اسرارتلخ و شیرین روزگار بود؛ ولیک رفتاری خالص و گفتاری شیرین و دلنشین داشت.

در حضور او گذر زمان را درک نمی کردی، آن قدر غرق کلام دلنشین، وسعت و ابعاد دانسته هایش می شدی که گویی دایره المعارف سخنگو با مهری از جنس خورشید تو را مهمان تاریخ کرده است. ذهنش کتابی بود از اشعار شاعران پارسی گو و ترک زبان، رباعیات خیام، بوستان و گلستان و سر گذشت مستند ایران در گذر زمان،تاریخ معاصر سیاسی ،اجتماعی و فرهنگی ایران را مو به مو بدون ذره ای تحریف  و تصاحب مانند صفحه سینما تقدیمت می کرد و شاید در لابلای آنچه شرح می داد، چشمانش بارانی می شد.

خدا داند اشک هایش برای چه بود؟!. دغدغه میهمن داشت دغدغه فرهنگ،آگاهی و خرد جامعه ای که در آن چشم به جهان گشوده بود. کودکی، جوانی و کهنسالی اش را زیر آسمانش تنیده بود.

رفیق شفیق ضعیف و ندار ، کودک، جوان و عاشق آنانی که دغدغه خواندن و نوشتن دارند و قوت غالب شان کتاب و قلم بود.

شغلش را دوست داشت،می گفت:« شغلم، نه دروغ گفتن دارد و نه قسم خوردن». می گفت:«دستانم بوی کاغذ و قلم می دهد». کاغذ و قلم تا بود ،مقدس بود می گفت:«من روزنامه نان حلال بر سفره عزیزانم نشانده ام».

سبزه میدان هنوز هم به یاد دارد، قدم های مهربان و باشکوه مردی با هیبت با حلاوت نگاهی مهربان و نافذ ذهنی به وسعت آسمان و قلبی دریایی.

عاشق وطن، عاشق نوشتن، آزادی، اندیشیدن بود. انسانیتش را هنوز مردم این دیار کهن پس از گذشت ۸ سال فراموش نکرده اند.

 حضور مردی را که با خشت خشت کوچه های شهر آشنا بود. هنوز سبزه میدان زنجان روح سبز و تبسم دلنشین آن بزرگ مرد تاریخ زنجان را در خود بسان گوهری بی نظیر با افتخار به دوش می کشند.

 هنوز مناره های مسجد جامع شهر به یاد دارند، نگاه های مهربان و اشک های معصوم آن بزرگ مرد را در لحظاتی که تمام مردمان شهر غرق زندگی بودند و او غرق آگاهی بخشیدن به مردمان دیارش. او با تمام وجودش دیده بود و چشیده بود و لمس کرده بود، آنچه که براین شهر گذشته است.

سبزه میدان فراموش نخواهد کرد!. عصرگاه غبار آلود ۱۹مرداد سال۱۳۹۰  و پرواز روحی بزرگ را که ۶۰ سال بر عرصه فرهنگ و مطبوعات این خاک خالصانه و شرافتمندانه تلاش کرد و از حریم شرافت و آزادگی دور نشد.

بزرگان این شهر نیک می دانند، عرصه فرهنگ و مطبوعات این شهر ظهور و بروز خود را مدیون مردی هست که مثل هیچکس نبود. آری!. او خودش بود.

نام:

ایمیل:

نظر:

لطفا توجه داشته باشید: نظر شما پس از تایید توسط مدیر سایت نمایش داده خواهد شد و نیازی به ارسال مجدد نظر شما نیست